کوراب
معرفی کتاب کوراب:
قسمتی از کتاب کوراب:
اواسط آبان ماه بود .هوا رو به سردی میرفت و برگهای زرد و نارنجی آرام آرام یکی پس ازدیگری به روی زمین می افتادند و مرد نارنجی پوش آنها را روتین وار و بی رحمانه راهی جوب میکرد انگار نه انگار روزی آنها سبز بودند وبهدرخت سالخوردهرنگ تازگی بخشیده بودند … زنگ ساعت رو میزی بصدا درآمد و آنقدر به نواختن ادامه داد تا دست مردانه ای ضربه ای به او وارد کرد دوباره خانه در سکوت آرامبخش دلخواهش فرو رفت و چشمهایش سنگین شد اما بیشتر از چند ثانیه نگذشته بود که آنها با شتاب گشود و با یادآوری امروز لب زد:
– کیهان!
پوفی کشید و نیم خیز شد … پاهایش را روی سرامیک سرد گذاشت و به زیر سیگاری مملو از ته سیگار روی عسلی خیره شد … موهای نیمه بلندش را بادست به عقب راند اما با لجاجت دوباره بر روی پیشانی بلندش روان شدند … نگاهش درون آینه از رکابی مردانه مشکی به چهره خسته و خواب آلود خودش رسید … کلافه دستی به ریش چنده روزه اش کشید و سعی کرد صدای گرفته اش را صاف کند.
– کیهان!
صدایش آنقدر رسا نبود که به گوش اتاق مجاورش برسد … ناچارا کمی صدایش را بالا برد و گفت:
– کیهان بیدار شو!
کمتر از یک دقیقه طول کشید تا در با کمی سختی اما به آرامی باز شد … لبخند کمرنگی بر لبان مرد جوان نقش بست … موجود کوچک و نحیف با پیراهن و شلوار چهار خانه همچنان به دستگیره در آویزان بود …
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.