واپسین نگاه
درباره نویسنده راس مکدانلد:
راس مکدانلد (دسامبر ۱۹۱۵ – ۱۱ ژوئیه ۱۹۸۳) نویسنده جنایی اهل ایالات متحده آمریکا بود. راس مک دانلد سال ۱۹۱۵ در نزدیکی سانفرانسیسکو به دنیا آمد. در مدارس کانادایی تحصیل کرد، به سراسر اروپا مسافرت کرد. از دانشگاه میشیگان فارغالتحصیل شد. در سال ۱۹۲۳ با رمان نویس کانادایی مارگارت میلار ازدواج کرد. آقای مکدانلد (کنت میلار در زندگی خصوصی) به تدریس در مدرسه و بعد کالج پرداخت و به عنوان افسر ارتباطات در ناوگان اسکورت در اقیانوس آرام خدمت کرد. وی بیش از بیست سال در سانتا باربارا زندگی کرد و رمانهای متعدد پلیسی در مورد جامعهی جذاب و متغیر ایالتش نوشت. به سیاست علاقه خاصی داشت. او از جمله اساتید ادبیات معمایی آمریکا بود. در سال ۱۹۶۴ به خاطر رمان سرما برنده جایزه خنجر نقرهای از انجمن منتقدان انگلستان شد. سال ۱۹۶۵ کتاب آن روی دلار بهترین کتاب جنایی توسط همین سازمان برگزیده شد. رمان واپسین نگاه از سری ماجراهای کارگاه لو آرچر است. از روی این کتاب فیلم بسیار موفق راز (۱۹92) ساخته شد.
درباره کتاب واپسین نگاه:
این کتاب یک داستان پلیسی جنایی است. ادبیات جنایی نوعی راوی سرخوسیاه رویدادهایی خونین از ژرفای دهلیزهای تاریک افکار شیطانی است که برای واکاوی آنها باید دلایل تربیتی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی یک جامعه را تحلیل کرد.
ادبیات راستین جنایی نه تنها مروج خشونت و جنایت نیست که به کنکاش در ریشههای این دو پرداخته و سعی دارد تا با بررسی علل در قالب جذاب داستانی خوانندگان خود را به انسانهایی صبورتر و عاقلتر در مقابله با رویدادها تبدیل کند. این کتاب با داستانی جذاب و پرکشش و معمایی خواننده را با خودش همراه میکند.
قسمتی از کتاب واپسین نگاه:
«فکر میکنم بله. روکش طلا داشت و خیلی زیبا بود. در فلورانس ساخته شده در دوران رنسانس.» روی کلمه رنسانس تپق زد اما بالاخره درست ادا کرد: «روی درش عکس دو تا عاشق بود.»
«بیمه شده بود؟»
سرش را تکان داد و پایش را روی هم انداخت: «لازم نبود. ما هیچوقت اونو از گاوصندوق بیرون نمیآوردیم. هرگز به ذهنمون هم خطور نمیکرد که بشه به اون گاوصندوق دستبرد زد.»
از او خواستم گاوصندوق را نشانم دهد. خانم چالمرز نقاشی ابتدایی سرخپوستها و اسپانیاییها را پایین کشید. پشت تابلو درِ بزرگ گاوصندوق ظاهر شد که عمیقاً در دیوار جاسازی شده بود. رمز را چند بار چرخاند و آن را باز کرد از بالای شانهاش نگاه کردم. گاوصندوق به اندازه یک توپ به قطر چهل سانتیمتر و خالی بود.
«جواهرتون کجاست خانم چالمرز؟»
«جواهر زیادی ندارم، هیچوقت به این چیزها علاقه نداشتم. اون چیزی رو که دارم توی اتاقم در یه صندوق نگهداری میکنم. من صندوق رو با خودم بردم پالم اسپرینگ. زمانی که جعبه طلا را دزدیدن ما اونجا بودیم.»
«چه مدت از این دزدی میگذره؟»
«بذار ببینم، امروز سهشنبه است من پنجشنبهشب اونو اینجا گذاشتم. فرداش رفتیم صحرا. باید بعد از رفتن ما دزدیده شده باشه، یعنی چهار روز، یا کمتر…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.