مصائب من در حباب استارتآپ
درباره نویسنده دنیل لاینز:
دنیل لاینز (Daniel Lyons) نویسنده کتاب مصائب من در حباب استارتآپ، (زادهٔ 1960) روزنامهنگار، طنزپرداز و فیلمنامهنویس آمریکایی است.
درباره کتاب مصائب من در حباب استارتآپ:
دنیل لاینز در کتاب مصائب من در حباب استارتآپ به گوشههای تاریک کسبوکارها و آدمهای سیلیکونولی نور میتاباند. بدون تعارف حرف میزند و با کنار هم گذاشتن اتفاقها طنز تلخ ماجرا را برجسته میکند. سعی نمیکند روش بهتری برای انجام کاری معرفی کند. گاهی غر میزند و مسخره میکند. گاهی با عدد و رقم حرف میزند. گاهی اغراق میکند. بعد به آدم یادآوری میکند که همین ماجرا را در زندگی خودش هم سراغ بگیرد. نکند خودمان هم از همان قماش باشیم. کسانی که فضای استارتآپ ایران را کمی بشناسند احتمالاً میتوانند عین همین داستانها و موقعیتهای عجیب و کمیک را در ایران هم پیدا کنند.
رشد سریع استارتآپها و انتظار رشد سریعترشان در آینده باعث شده استارتآپها با روشهای سنتی قیمتگذاری نشوند. بالا رفتن سریع ارزش مادی استارتآپها فرضیهی وجود حباب را تقویت کرده است. ترکیدن حباب داتکام در سال ۲۰۰۰ و بروز بعضی از نشانههای مشابه آن دوره، احتمال درستیِ این فرضیه را قویتر کرده. اما کسی نمیداند چنین حبابی دوباره ایجاد شده یا نه. همین دغدغه در ایران هم وجود دارد. اما فضای استارتآپ ایران حتی اگر حباب داشته باشد، فعلاً امکان ترکیدن ندارد، چون هنوز راه ورود استارتآپها به بورس هموار نشده. اخیراً زمزمهی عرضهی اولیهی چند استارتآپ بزرگ در بازار بورس به گوش میرسد. باز شدن باب عرضهی استارتآپها در بورس از یک طرف خون تازهای در رگ آنها میریزد و از طرف دیگر دغدغهی ترکیدن حباب را جدیتر میکند. با این حساب شاید این کتاب قصهای باشد مناسب آیندهی استارتآپهای ایران.
قسمتی از کتاب مصائب من در حباب استارتآپ:
اگر فیلمی دربارهٔ مرد پنجاهوچندسالهٔ فلکزده و بیکارشدهای میساختید که فرصتی بزرگ برای از سر گرفتن مسیر شغلی نصیبش شده، صحنهٔ اول فیلم ممکن بود این باشد: صبح اول هفتهای در ماه آوریل، خنک و آفتابی. نسیم روحبخشی از رودخانهٔ چارلز در کمبریجِ ماساچوست میوزد. مرد ـبا مویی جوگندمی که خوب کوتاه نشده، عینک کائوچویی، پیراهن مردانهــ سوباروی اوتبَک خودش را در پارکینگ پارک میکند و با دستهای عرقکرده کولهپشتی لپتاپیِ سادهاش را برمیدارد و به سمت درِ ورودی ساختمان قدیمی آجرقرمز بازسازیشدهٔ پرزرقوبرقی راه میافتد. پانزدهم آوریل سال ۲۰۱۳ است و آن مرد من هستم. میروم که اولین روز کاریام در هاباسپات را شروع کنم؛ اولین بار در عمرم که قرار است جایی غیر از تحریریهٔ مجله کار کنم.
هاباسپات چند طبقه از این ساختمان قرننوزدهمی را اشغال کرده. ساختمان یکوقتی کارخانهٔ مبلسازی بوده و حالا مطابق کلیشهٔ محیط کاری استارتآپهای فناور بازسازی شده: تیرکهای بیپوشش سقف، شیشههای مات، تالاری بزرگ و آثار هنری مدرن آویخته به دیوارهای لابی. آسانسور که به طبقهٔ سوم نزدیک میشود، فشار عصبی و آدرنالین را حس میکنم. بخشی از من هنوز باورش نمیشود خودم را تا اینجا رسانده باشم. نُه ماه پیش بدون هیچ تشریفاتی از کارم در مجلهٔ نیوزویکِ نیویورک برکنار شدم. میترسیدم دیگر هیچ وقت کار پیدا نکنم. اما حالا قرار است نیروی بازاریابیِ یکی از بهترین استارتآپهای فناور ساحل شرقی آمریکا شوم. فقط یک مشکل جزئی وجود دارد: هیچ سررشتهای از بازاریابی ندارم. موقع مصاحبه، این موضوع چندان مهم به نظر نمیرسید اما الان که وقت کار شده کمی دودل شدهام.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.