قطار نیمهشب به مقصد پاریس
درباره نویسنده ژولیت سوبانت:
ژولیت سوبانت نویسنده برنده جایزه پنج رمان عاشقانه و مرموز مستقر در پاریس، پنج داستان کوتاه، یک کتاب شعر، یک کتاب خاطرات پرفروش و اقتباس فیلمنامه خواب با پاریس است. کتابهای او به بیش از 500000 خواننده در سراسر جهان رسیده است و در لیست 100 کتاب پرفروش آمازون در ایالات متحده آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان قرار دارد و در ترکیه و ایتالیا نیز به عنوان پرفروشترین کتابها شناخته میشود. ژولیت، یک استاد فرانسوی و مربی نویسندگی، دارای مدرک B.A. از دانشگاه جورج تاون و یک مدرک کارشناسی ارشد از دانشگاه نیویورک پاریس. وی اخیراً به فرانسه مورد علاقه خود بازگشته است، جایی که قصد دارد بقیه روزهای خود را با نوشتن، قهوه نوشیدن، و خوردن کروسان شکلاتی سپری کند. او دوست دارد از خوانندگانش بشنود!
قسمتی از کتاب قطار نیمهشب به مقصد پاریس:
برای یک لحظه خودم را درون نگاه دستورانهاش گم کردم، چشمهایش همانند اقیانوسی سیاه بیانتها از خاطرات و داستانها بود. او در سال ۱۹۹۰ مرده بود، که در سن نودو نه سالگی بود.
در انتهای راهروی تاریک، متوجه دری نیمه باز شدم. برای یک لحظه درنگ کردم، اما وقتی شنیدم که صدای عصبی فردریک و لارنت در پایین راهپلهها میپیچد، در را باز کردم. چراغ را روشن کردم، و یک شلوغی در این عمارت به هم ریخته پیدا کردم، یک کمد انباری خاکی و قدیمی، دستم را از روی جعبههایی پر از کتاب و قاب عکس رد کردم، اما وقتی یک پارچه ی سفید بزرگ دیدم که چیزی را به سمت پشت کمد پوشیده بود، متوقف شدم.
دزدکی از زیر پارچه به گوشه نگاه کردم، سومین قاب طلایی عکس چهرههای گم شده را که در مقابل دیوار انباشته شده بود، پیدا کردم.
پارچه را از رویش کشیدم و زانو زدم تا نقاشی زیباترین و باکلاسترین آن خانمها را پیدا کنم، که با خوشحالی به من لبخند میزد. سرش پر از موهای براق، گونههای قرمز و چشمانی آبی، گرم و گیرا با لکهای نقرهای در آنها بود. چیزی دربارهی آن یاقوتهای کبود نقره رنگ چشمانش حسی آشنا به من میداد، اما نمیدانم چرا.
لوحهای که کنار نقاشی او بود، اسمی بود که چند لحظه پیش دنبالش بودم «مادلین مورل، دختر تریسا و الكساندر، خواهر لارنت، متولد ۱۹۳۸»
جالب بود. هیچ شباهتی به برادرش لارنت نداشت اما چرا تصویرش را از روی دیوار برداشته بودند؟ یادم آمد که وقت زیادی ندارم، پس عكس مادلین را کنار گذاشتم و به نقاشی پنهان شدهی دوم نگاه کردم. چیزی را که دیدم، به دست گرفتم، تکههایی پاره شده. فقط نظری از موهای فر قهوهاي زن به جا مانده بود و چالی که در گونهی قرمزش داشت. بقیهی نقاشی نابود شده بود و تکه تکه شده.
زمین اطراف خودم را گشتم تا ببینم که لوحهی اسم دیگری را پیدا میکنم یا نه، اما فقط مال مادلین آنجا بود…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.