شاهنشاه
درباره نویسنده ریشارد کاپوشچینسکی:
ریشارد کاپوشچینسکی (Ryszard Kapuscinski) نویسنده کتاب شاهنشاه، (4 مارس 1932 – 23 ژانویه 2007) خبرنگار، نویسنده، شاعر و عکاس لهستانی بود. او فارغالتحصیل تاریخ از دانشگاه ورشو بود. در شانزده سالگی، نخستین نوشتهاش در مطبوعات انتشار یافت. در ۲۴ سالگی خبرنگار خارجی شد و مدت ۲۵ سال را، در آسیا، آمریکای لاتین، خاورمیانه و آفریقا در میان شورشیان گذراند. او شاهد دهها جنگ و انقلاب در جهان سوم بودهاست. کتاب شاه شاهان وی، حاصل مشاهدات او از انقلاب اسلامی ایران بود.
درباره کتاب شاهنشاه:
ریشارد کاپوشچینسکی از نزدیک شاهد بیستوهفت انقلاب جهان سوم بود. شاهنشاه گزارشی درخشان است از روزهای پرتبوتاب انقلاب ایران. کاپوشچینسکی در این کتاب صرفاً به شرح فرار شاه و بازگشت آیتالله خمینی از تبعید نپرداخته، بلکه میکوشد علل بروز این اتفاقات را مطرح کند. او به مشاهدات روزنامهنگارانهی خود در قیاس با اطلاعات انتزاعی تاریخی اهمیت بیشتری میدهد و پس از ثبت آنها وسط یادداشتهای آشفتهاش مینشیند تا به آنها معنا و مفهومی بدهد. او ما را به جایی میرساند که بپذیریم انقلاب ایران احتمالاً اجتنابناپذیر بوده و ضمناً این باور را به چالش میکشد که انقلاب ایران حاصل دسیسههای خارجی بوده است. شاهنشاه عاری از خودپسندی رویکرد روزنامهنگار در جایگاه قهرمان است. درواقع بیشتر حجم کتاب شامل تأملات کاپوشچینسکی است دربارهی تصاویری معمولی و عکسهایی که در دسترس همگانند. شاهنشاه، یک روز دیگر از زندگی و امپراتور «سهگانهی دیکتاتوری» کاپوشچینسکی هستند.
ریشارد کاپوشچینسکی، روزنامهنگار و نویسندهی لهستانی، در سال 1932 در شهر پینسک، که اکنون در بلاروس است، به دنیا آمد. او کودکی سختی را گذراند، اما توانست ادامهی تحصیل دهد. در دانشگاه ورشو تاریخ خواند، شانزدهساله بود که نخستین نوشتهاش در مطبوعات منتشر شد، در بیستوسه سالگی به روزنامهنگاری پرداخت و مطلبی نوشت که توفانی سیاسی برانگیخت و ناچار شد مدتی در اختفا بهسر برد. سپس از طرف روزنامهای که در آن مشغول به کار بود به هند و پاکستان و افغانستان رفت.
در سال 1957 به افریقا رفت و از آن پس به مدت چهل سال دائماً به آنجا سفر کرد و در سالهای آتی حوزهی مأموریتش نهتنها آفریقا، بلکه پنجاه کشور در آسیا، آمریکای جنوبی و خاورمیانه بود و وقتی در پایان عمر به لهستان برگشت، 27 انقلاب و کودتا را دیده بود، 40 بار به زندان افتاده بود و از چهار حکم اعدام قبایل افریقایی جان سالم بهدر برده بود. نخستین کتابش، روز دیگری از زندگی (1976) روایت دقیق و کمنظیری است از سقوط استعمار پرتغال در آنگولا. او در نوشتن این کتاب گونهای از نوشتن را ارائه داد که خودش آن را «گزارش ادبی» میخواند. او در سالهای عمر خود چندین کتاب در این گونه از کشورها و وقایع مختلف نوشت. کاپوشچینسکی در ژانویهی 2007 از سرطان درگذشت.
قسمتی از کتاب شاهنشاه:
فعلاً توان تغییر دادن اوضاع اتاق را ندارم، بنابراین میروم طبقه پایین، به تالار خالی و دلگیری که در آن چهار مرد جوان دارند چای میخورند و ورقبازی میکنند. خودشان را گرفتار بازی بغرنجی کردهاند که قواعدش را احتمالاً هیچگاه نخواهم فهمید؛ نه بریج است نه پوکر، نه بیست ویک و نه پین و کل. همزمان با دودست ورقبازی میکنند و در سکوت ادامه میدهند، تا لحظة خاصی که چهره یکیشان مشعوف میشود و تمام ورقها را جمع میکند. مکثی میکنند و دوباره ورق میدهند. کلی ورق روی میز میچینند، در فکر فرومیروند، حساب میکنند و ضمن حساب کردن جروبحث میکنند. این چهار نفر، خدمه پذیرش هتل، با پول من گذران میکنند. نانشان را من میدهم، چون تنها مهمان هتلم. معاش زن نظافتچی هم به من وابسته است، همینطور آشپزها، خدمتکارها، رختشوها، دربانها، باغبانها و تا جایی که میدانم چندتایی آدم دیگر و خانوادههایشان.
البته نمیخواهم بگویم اگر در تسویه صورتحسابم تأخیر کنم، همهشان گرسنه میمانند، اما احتیاطاً سعی میکنم حسابم را صاف نگه دارم. تا همین چند ماه پیش، اتاق گرفتن در این شهر چیزی بود در مایه بردن بختآزمایی. بهرغم تعداد فراوان هتلها، سیلی از آدم اینجا ریخته بود، چنان انبوه که تازهواردها مجبور بودند در بیمارستانهای خصوصی تختی اجاره کنند تا صرفاً جایی برای ماندن داشته باشند. حالا دیگر روزگار خوش پولهای بادآورده و معاملههای شیرین تمام شده؛ تجار داخلی غلاف کردهاند، شرکای خارجی دررفتهاند و همه چیز را جا گذاشتهاند. صنعت گردشگری بهکلی از رونق افتاده و تمام آمدورفتهای بینالمللی متوقف شدهاند.
بعضی هتلها را آتش زدهاند و بقیه یا بستهاند یا خالی. توی یکیشان هم چریکها ستاد فرماندهی علم کردهاند. امروز دیگر شهر قرق درگیریهای خودش شده؛ احتیاجی به خارجیها ندارد، احتیاجی به دنیا ندارد. ورقبازها وقفهای در بازیشان میاندازند تا برایم چای بیاورند. اینجا فقط چای یا دوغ میخورند؛ از قهوه و الکل خبری نیست. آدم بابت خوردن مسکرات ممکن است چهل یا حتی شصت ضربه شلاق بخورد و اگر شلاق دست آدم قلتشنی باشد از آن شلاقزنهایی که حسابی عاشق کارشاناند، پشت آدم دربوداغان میشود. پس مینشینیم، چایمان را فرت میکشیم و تلویزیونی را تماشا میکنیم که زیر پنجره آن طرف تالار است. چهره آیتالله خمینی بر صفحه تلویزیون ظاهر میشود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.