دیکتاتورزادهها
درباره نویسنده جی نوردلینگر:
جی نوردلینگر (متولد 21 نوامبر 1963) روزنامه نگار آمریکایی است. او سردبیر ارشد نشریه ملی ، و عضو کتاب National موسسه ملی بررسی است. وی همچنین از منتقدان موسیقی برای The New Criterion و The Conservative است. در دهه 1990، نوردلینگر در مجله The Weekly Standard کار کرد. در دهه 2000 او منتقد موسیقی روزنامه نیویورک سان بود. نوردلینگر در شش هفته آخر انتخابات ریاست جمهوری 2000 به تیم سخنرانی جورج دبلیو بوش کمک کرد. در سال 2001، نوردلینگر جایزه اریک بریندل را برای تعالی روزنامه نگاری نظری دریافت کرد، جایزهای سالانه که به افتخار سردبیر فقید صفحه ویراستاری آن توسط News Corporation اهدا میشود. منظور این است که به سراغ روزنامه نگاری برویم که “عشق به کشور و نهادهای دموکراتیک آن” را نشان دهد و “بدیهای توتالیتاریسم را شاهد باشد”. همچنین در سال 2001، نوردلینگر برنده جایزه سالانه بنیاد روزنامه نگاری و فرهنگ چان شد. این جایزه و بنیاد به افتخار ژو شی چان، صاحب روزنامه هنگ کنگ تأسیس شد که در صفحاتش به رویدادهای رئیس جمهور مائو تسه تونگ میپرداخت. این جایزه برای یک روزنامه نگار “که با استفاده از استعدادهای خود برای آزادی و دموکراسی در چین کار میکند” در نظر گرفته شده است.
درباره کتاب دیکتاتورزادهها:
جی نوردلینگر در دیکتاتورزادهها به سرنوشت فرزندان دیکتاتورها پرداخته است
گفته شده که دیکتاتورها غالباً راه یکدیگر را رفتهاند و از این جهت سرنوشتشان و نیز جایگاهشان در تاریخ قابل پیشبینی است. آنها گاه از صندوق رأی درآمدهاند و گاه پس از یک دوره شوش و انقلاب بر مسند قدرت نشستهاند. کمتر دیکتاتوری پس از تثبیت قدرت و سرکوب مخالفان، حاضر به در پیش گرفتن مسیر دموکراتیک و تقسیم قدرت شود اما در این بین یکی از کنجکاویهای عمومی این است که خانواده و فرزندان آنها چگونه زندگی کرده و چه راهی را رفتهاند؟ پسر یا دختر فردی سرکوبگر و قدرتمند بودن چه حسی دارد؟ فرزند هیولایی مثل استالین اگر باشی چه احساسی در دیگران ایجاد میکند؟ اگر نام پدرت را با ترور، بیداد و شرارت یاد کنند چه معنایی دارد؟ جی نوردلینگر در کتاب «دیکتاتورزادهها» تلاش کرده پاسخی برای این پرسشها بیابد. برای پیدا کردن پاسخ پرسشهایی از این دست خواندن این کتاب را از دست ندهید. هر صفحۀ کتاب شما را به درون یک تراژدی، درام یا حتی کمدی پرتاب میکند و به شما میگوید فرزند دیکتاتور بودن یعنی چه. او تعدادی از بدترین دیکتاتورها نظیر صدام، مائو، عیدی امین، هیتلر و… را انتخاب کرده و اگرچه بهطور مستقیم دربارة آنها سخن نگفته و فرزندانشان را سوژه اصلی قرار داده اما کاراکتر پدران را هم تا حد زیادی برای مخاطب ترسیم کرده است. برخی از این فرزندان کاملاً به پدرانشان وفادار هستند. آنها را تحسین میکنند، احترامشان میگذارند و میپرستندشان. بعضی دیگر آنها را موفق ارزیابی میکنند و تعدادی هم تردیدهایی دارند. از میان این فرزندان، تعدادی به مخالف و حتی خائن تبدیل شدهاند. برخی از دختران با تجربه قتل همسرشان توسط پدرِ دیکتاتور مواجهاند و در مجموع بیشترشان با تلخیهای ناشی از جنگ، زندان و تبعید دستوپنجه نرم کردهاند.
«دیکتاتورزادهها» از دل یک ماجرای خاص بیرون آمده است. نوردلینگر سال ۲۰۰۲ از طرف وزارت خارجة آمریکا به آلبانی رفته بود؛ کشوری که در آن زمان ۱۰ سال بود از استیلای انور خوجه رهایی پیدا کرده بود اما بسیاری از ساختاری قدیمی در آن همچنان مستقر بودند. او در پایان سفرش از راهنمایش میپرسد: «آیا خوجه فرزندی نداشت؟» و پاسخ میشنوید که دو پسر و یک دختر دارد و در ادامه میپرسد فرزندان خوجه چه میکنند و راهنمایش میگوید: دخترش معمار است و به پدرش برای طراحی قصرش کمک کرد و پسرانش هم به صورت تفننی فعالیت سیاسی یا تجاری میکنند. نوردلینگر به این صرافت میافتد که گزارشی بنویسد دربارة «فرزندان خوجه» برای انتشار در یک مجله و همچنین این فکر را در ذهنش مرور میکند که با گسترش تحقیقاتش میتواند کتابی درباره سرنوشت فرزندان دیکتاتورها منتشر کند و سرانجام این فکر را عملی میکند و به این ترتیب «دیکتاتورزادهها» نوشته میشود. این کتاب ۱۸ دیکتاتور و فرزندانشان را معرفی میکند. تمام آنها دیکتاتورهای مدرن هستند که در قرن بیستم حکمرانی کردند.
یاکوف، پسر استالین
جوزف استالین از دو همسرش سه فرزند داشت و طی سالهای تبعید داخلیاش در دهة ۱۹۱۰ حداقل صاحب دو بچة دیگر هم شد. یاکوف، پسر استالین از همسر اولش، یکاترینا سوانیدز بود که سال ۱۹۰۷ متولد شد مادر یاکوف همان سال مرد. سوتلانا، دختر استالین در یکی از کتابهایش نوشت که یاکوف میبایست شبیه مادرش بوده باشد. بعد از مرگ یکاترینا، استالین فوراً یاکوف را فراموش کرد و مادربزرگ و دیگرا اقوام بزرگش کردند. به گفتة مارتین ایبون (زندگینامهنویس سوتلانا) یاکوف یادگاری از گذشتة ستالین بود، در حاشیة زندگی پدرش باقی ماند و برای سه دهه همچون خاری در گلو، یادآور خاطرات دوران اولیة زندگی استالین بود. استالین حتی نامخوانوادگیاش را از او دریغ کرد و یاکوف برای همیشه جوگاشویلی بود. با این همه از ۱۴ سالگی (۱۹۲۱) به مسکو رفت و با استالین و همسرش نادژدا (نادیا) آلیلویوا زندگی میکرد. استالین فکر میکرد او یک سادهلوحِ دهاتیِ نفرتانگیز است و بر او تحقیر و زورگویی روامیداشت. سوتلانا مینویسد به چشم استالین یاکوف هیچ کار درستی نمیتوانست انجام دهد. هیچ ارزشی برایش قائل نبود و همه این را میدانستند. یاکوف برای ازدواج با دختر مورد علاقهاش مجبور شد دست به خودکشی بزند. استالین با خشم گفت او حتی نمیتواند مستقیم شلیک کند. به گفتة سوتلانا، پدرش از آن به بعد حتی با برادرش بدتر رفتار میکرد. سوتلانا عاشق یاکوف بود و در خاطرهای میگوید فقط دو بار دیده یاکوف عصبانی شود. وقتی در ژوئن ۱۹۴۱ آلمانیها به مسکو حمله کردند، استالین سر یاکوف فریاد کشید: برو بجنگ و او این کار را کرد ولی در کمتر از یک ماه اسیر شد و در آوریل ۱۹۴۳ با انداختن خودش روی حصارهای برقی اردوگاه خودکشی کرد.
زنان و فرزندان مائو
بر اساس بیشتر فرضیات، مائو ۱۰ فرزند داشت؛ فرزندانی از سه تا چهار همسر و تأیید اینکه چند فرزند دیگر هم داشته غیرممکن است. کشش مائو نسبت به زنان به سیریناپذیری موسولینی بود. او زنها را آنطور که دیکتاتورها تمایل دارند تحت فرمان خود داشت. لی جیسویی، پزشک مخصوص مائو در کتاب «زندگی خصوصی رئیس مائو» مینویسد: «تا آنجا که میتوانم بگویم، با وجود دوستانه برخورد کردن در ملاقاتهای اولیه، مائو عاری از احساس انسانی بود، ناتوان از عشق ورزیدن، دوستی یا محبت.»
۷ فرزند مائو به طرزی غمانگیز در جوانی مردند. لی جیسوییی مینویسد: «هرگز ندیدم برای از دسترفتگانش احساسی ابراز کند… او نسبت به مرگ دیگران اینگونه واکنش نشان میداد: زندگیها باید فدای هدف انقلاب شود.» او از میان ۱۰ فرزندش فقط چهارتایشان را میشناخت. آنها را هم به ندرت میدید. او تمایل داشت با همسرانش با بیتفاوتی یکسانی برخورد کند. مائو در ۱۴ سالگی با یکی از اقوامش به نام لووایشیو که ۱۸ سال داشت ازدواج کرد. به گفتة مائو، او هرگز با لووایشیو زندگی نکرد و لووایشیو در سال ۱۹۱۰ درگذشت. ۱۰ سال بعد مائو با زنی به نام یانگ کیخویی ازدواج کرد و آنها سه پسر به نامهای آنینگ، آنچنگ و آنلونگ داشتند. کمی بعد از تولد این سه فرزند مائو در سال ۱۹۲۷ فکر انقلاب کردن به سرش زد و خانواده را از ذهنش پاک کرد. ماهها بعد برای سومین بار ازدواج کرد. تا قبل از همسر چهارمش، جیانگ چین که در غرب بهعنوان «مادام مائو» شناخته شده، سیاست زناشویی مائو طرد زنانش بدون گفتن به آنها بود. دخترهای مائو عاشق پدرشان بودند اما آیا او هم دوستشان داشت؟ پاسخ دادن به این سئوال سخت است.
رویاهای جائوشسکو برای فرزندانش
نیکولای چائوشسکو از ۱۹۶۵ تا روز کریسمس ۱۹۸۹ که همراه همسرش النا کنار دیوار گذاشته و تیرباران شدند، بر رومانی حکومت کرد. کمونیسم او مانند کمونیسم انور خوجه خفقانآور بود. او هم مانند خوجه سه فرزند داشت؛ دو پسر و یک دختر و حتی تقریباً همزمان با بچههای خوجه به دنیا آمدند؛ در اواخر دهة ۱۹۴۰ و اوایل دهة ۱۹۵۰. پسر بزرگتر احتمالاً فردی عادی بوده و هست. دختر که فرزند وسط بود، یک تراژدی و پسر کوچکتر هیولایی کوچک بود و فقط با مرگ رژیم پدرش، از تبدیل شدن به هیولای بزرگتر بازماند. چائوشسکو که رویای ساختن اولین سلسلة کمونیست را در سر داشت به گفتة میهای پاچپا، مشاور ارشدش که در سال ۱۹۷۸ به آمریکا پناهنده شد، پسر کوچکش نیکو را بهعنوان وارث آیندة پادشاهی کمونیست رومانی تجسم میکرد. پسر بزرگترش والنتین، مغز متفکر دولت میشد و دخترش زویا قرار بود سیاست خارجی را اداره کند اما همة اینها رویاهایی تعبیرنشده باقی ماندند. والنتین در سن پایین تصمیم گرفت که با سیاست و دنیای والدینش کاری نداشته باشد. او فیزیک خواند و شغلی در این رشته پیدا کرد. زویا، دختر چائوشسکو هم مثل برادر بزرگش میخواست کاری با سیاست نداشته باشد. زنی با بهرة هوشی قابل توجه بود و در ریاضیات دکترا گرفت و بعد در موسسة ریاضی آکادمی رومانی مشغول به کار شد. این موضوع خشم النا (مادرش) را برانگیخت و موسسه را منحل کرد و با این کار جنگی بین مادر و دختر درگرفت که تا اعدام النا ادامه داشت. زویا به موسسة خلاقیت علمی و فنی رفت و النا او را از کاخ ریاستجمهوری بیرون انداخت اما نیکو با برادر و خواهرش خیلی فرق داشت، او تشنة قدرت بود و چائوشسکو او را رئیس باشگاه جوانان حزب کمونیست کرد.
قسمتی از کتاب دیکتاتورزادهها:
هیتلر فرزندی نداشت. او همسر هم نداشت مگر اینکه بخواهید اوا براون را به حساب بیاورید. معشوقه ای که هیتلر درست قبل از خودکشی اش (و خودکشی اوا) با او ازدواج کرد. این باید یکی از عجیب ترین عروسیها در طول تاریخ باشد که در پناهگاهی زیرزمینی بعد از نیمه شب اتفاق افتاد ضیافت شامل قدری شامپاین، ساندویچ و گپ های خودمانی غیر طبیعی بود. در بعدازظهر روز بعد، تازه عروس و داماد خودکشی کردند.
در تابستان ۱۹۱۷، دختری فرانسوی همراه با دوستانش یونجه درو میکرد. هیتلر سرباز بود و در جنگ جهانی در فرانسه میجنگید. وقتی هیتلر آن طرف جاده در دفترش مشغول طراحی بود، توجه شارلوت و دوستانش به او جلب شد. شارلوت انتخاب شد تا به آن سو برود و با او حرف بزند. آنها به نوعی یک رابطه عاشقانه را شروع کردند. او ۱۶ ساله و هیتلر ۲۸ ساله بود. آن دو در دشت و صحرا ساعت ها پیاده روی می کردند که این دیدارها خیلی هم خوب پیش نمیرفت: او درباره تاریخ پروس، اتریش و باورایا نطقهای آتشینی می کرد. به هر حال، آن حرفها شارلوت را تحت تأثیر قرار میداد
فیلیپ لورت پس از مرگ پدرش به مونیخ سفر و با دختر هیملر ملاقات کرد. کسی که به او گفت در میان نازی ها همیشه این اعتقاد وجود داشت که هیتلر یک پسر پنهانی در فرانسه داشت. فیلیپ چیزهای بیشتری هم به دیلی میل گفت: «من فکر نمی کنم شرارت ارثی باشد. قطعا، کیفیات از والدین به تو میرسد اما این تو هستی که زندگی ات را بنا می کنی و هر چیزی را که هست خودت می سازی» او درباره پدرش به صراحت گفت: «او از اینکه پسر هیتلر باشد افتخار میکرد»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.