تجاوز قانونی
درباره نویسنده کوبو آبه:
کوبو آبه (Kōbō Abe) نویسنده کتاب تجاوز قانونی، نام مستعار کیمیفوسا آبه (۷ مارس ۱۹۲۴ – ۲۲ ژانویه ۱۹۹۳) نویسنده، نمایش نامه نویس و عکاس ژاپنی بود. او از پیشگامان جریان آوانگارد در ژاپن بود. آشنایی او با ادبیات غرب، اگزیستانسیالیسم، سوررئالیسم و مارکسیسم بر تلقی او از مسائلی همچون ازخودبیگانگی و فقدان هویت در ژاپن بعد از جنگ تأثیر گذاشت. آثار وی که به بحران هویت در ژاپن پس از جنگ جهانی دوم میپرداختند، توجه خوانندگان جهان را به خود جلب کرد.
درباره کتاب تجاوز قانونی:
لایبرری ژورنال: اثری سرگرم کننده و شگفتانگیز.
نیویورک تایمز: داستانهای مسحورکنندهی کوبو آبه.
پابلیشر ویکلی: آبه با این مجموعه، جایگاه خود را به عنوان یکی از مهمترین نویسندگان مدرن ژاپن به تثبیت میرساند.
کوبو آبه در داستانهای کتاب تجاوز قانونی، افراد عادی را به صورت ناگهانی با شرایطی غیرعادی روبهرو میکند. دنیایی که کابوسوار است و فردی که ناخواسته به این دنیا وارد شده است و تلاشهایش هم برای رهایی از شرایطش درونمایه داستانها را رقم میزند.
از کسی که وقتی به خانهاش برمیگردد با جسد مردی غریبه در خانهاش روبهرو میشود گرفته تا کسی که ناگهان به یک گیاه نادر و کمیاب تبدیل شده است و حالا در یک باغ بزرگ زندگی میکند. یا کسی که با با دزدیده شدن کیفش نامش را هم فراموش کرده است…
آنچه در فضای کتاب تجاوز قانونی بسیار به چشم میآید این است که شرایط غیرعادی توصیف شده در کتاب عادی نشان داده میشود و تلاش شخصیت آن برای حل مشکلاتش سیر داستان را جلو میبرد. از این منظر، داستانها شاید داستان معروف کافکا، مسخ را به ذهنتان بیاورند.
قسمتی از کتاب تجاوز قانونی:
برای ناهار با نامزدم رفتیم بیرون. خیلی دیر یادم افتاد که پول همراهم نیست. گوشهام قرمز شده بود. تو این فکر بودم که چیکار میشه کرد که نامزدم نجاتم داد و گفت: «امروز دیگه من حساب میکنم.» از اول صبح تا اونوقت این تنها چیز خوشحالکنندهای بود که میشنیدم!
نامزدم از تو کیفش یه عکس درآورد و به من داد و گفت: «این عکس رو تازه انداختم. بگذارش کنار عکس قبلی.»
زیباتر و جذابتر از عکسی بود که اون مزاحمها از کیفم برداشته بودند. ازش تشکر کردم. میخواستم همهچیز رو بهش بگم، اما یه حسی به من میگفت فعلاً دست نگه دارم؛ شاید به این خاطر بود که خودم هنوز همهچیز رو نمیدونستم؛ تازه، دلیلی هم نداشت که بیخود نگرانش کنم؛ کاری از دستش برنمیاومد…
بعد از جدایی از نامزدم، شدیداً احساس تنهایی کردم. فکرم مختل شده بود و هیچ پیشرفتی در اوضاع حس نمیکردم…
دیگه کاسهی صبرم لبریز شده بود. با گذشت زمان چهرهی من افروختهتر و ارادهام برای مبارزه محکمتر میشد. با خودم عهد کردم برگردم خونه و حقشون رو بگذارم کف دستشون…
قبل از اینکه اداره رو ترک کنم، رفتم پیش نامزدم… مطابق معمول انتظار داشت به خوردن یه نوشیدنی یا هر چیز دیگهای مهمونش کنم؛ اما بدون هیچ مقدمهای پاکت حقوقم رو روی میز گذاشتم و گفتم: «میشه این رو ببری خونه و برام نگه داری… ؟! راستی فردا یکشنبه است؛ موافقی بریم سینما… ؟ پس منتظرم بیای دنبالم.»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.