انفجار در کلیسای جامع (قرن روشنفکری)
درباره نویسنده آلخو کارپانتیه:
آلخو کارپانتیه نویسنده کتاب انفجار در کلیسای جامع، با نام کامل آلخو کارپانتیه ئی والمونت (لوزان، ۲۶ دسامبر ۱۹۰۴ ــ پاریس، ۲۴ آوریل ۱۹۸۰) نویسندهای کوبایی بود که تأثیر بسیار گستردهای در ادبیات آمریکای لاتین در دورهٔ شکوفاییاش، موسوم به «بوم»، گذاشت. منتقدان او را یکی از مهمترین نویسندگان اسپانیاییزبان قرن بیستم و یکی از معماران نوسازی ادبیات آمریکای لاتین مینامند، به خصوص از جهت سبکش که ابعاد و جنبههای متعدد و متنوع تخیل را در برمیگیرد و واقعیت را با استفاده از آنها بازمیسازد، مؤلفههایی که با کمکشان «واقعیت جادویی» را آفرید و به کار برد.
کارپانتیه دورهای طولانی از عمرش را نیز به کار روزنامهنگاری و موسیقیشناسی پرداخت و تحقیقاتی موسیقایی به انجام رساند و کنسرتهای متعددی سازمان داد و فعالیتهای دیگری هم کرد؛ با این حال، آنچه او را به شهرت رساند، فعالیت ادبیاش بود.
درباره کتاب انفجار در کلیسای جامع:
فرهنگ به اعتقاد کارپانتیه که خود مظهر این باور است، چیزی عینی است. هر یک از داستانهایش براساس دادههایی صریح و عینی استوار است که رنگ شخصی نیز دارند. «این جهان خاکی» حاصل سفری است که او به اتفاق لویی ژووه louis Jouvert هنرپیشهی نامدار فرانسوی، در سال 1943 به هاییتی کرد. «مرزجدایی آبها» نتیجهی کاوشی است در کرانههای اورینوکی، «شکار انسان» ترجمان دانستههای خصوصی اوست از موطن خود و بخشی از «قرن روشنفکری» در گودالوپ نوشته شده است که در صحنهی قسمتی از ماجراهای داستان است.
از این گذشته وصف این فرهنگ یا فرهنگها بسیار دقیق نیز هست. نوشتهی داستاننویس را میخوانیم، اما در خلال آن یکجا با دانشمند جای دیگر با تاریخنویس یا جغرافیدان، کاشف، قومشناس و گردآورنده فولکلور یا موسیقیشناس و آهنگساز یا گیاهشناسی آشنا میشویم که از زبان شاعر با ما سخن میگوید.
تعادل میان شاعر غالباً خیالپرداز و داستانسرایی که واقعیت را به دقت وصف میکند یکی از ویژگیهای قابل توجه کارپانتیه است. هیچ یک از این دو نقش بر دیگری نمیچربد. در داستانهای او که ساختههایی موسیقیگونهاند، روایت و وصف واقعیت بر حسب اقتضا، جای خود را به تغزل میدهد و غوغای غنا، چنانکه در آوای ارکستری سرکشی میکند و به آسمان میرسد، اما به هنگام در اختیار میآید و این در آثار نویسندگان آمریکای لاتین کمتر دیده میشود.
قسمتی از کتاب انفجار در کلیسای جامع:
وصی پشت سر او ایستاده بود و با لحنی ماتم زده گفتههایش را بار دیگر زیر گوش او تکرار میکرد. از نوحه سرایان میگفت و از حاملان صلیب و صدقهها و نیازها و لباسهای عزا و شمعها و تاجهای گل و طاق شالها و آگهی ترحیم و دعای آمرزش میگفت که فلان با لباس رسمی آمده بود و مویه بسیار کرده و دیگری گفته بود که ما همه در پیشگاه مرگ ناچیزیم. اما این شرح مراسم عزاداری در قایقی که پیش میرفت رنگ ماتم نمیگرفت. آفتاب بر امواج خليج شرار میباراند و بازتاباش بر سفیدی کف آنها چشم را میآزرد. هوا زیر سایبان قایق مثل بیرون سوزان بود.
گرما در چشم و سوراخهای پوست فرو میرفت و دستهایی را که به امید اندکی آسایش بر حفاظ لب قایق قرار میگرفت میسوزاند. نوجوان، که لباس ماتم با شتاب مهیا شدهاش هنوز بوی رنگ تازه میداد، شهر را تماشا میکرد. شهر در آن ساعت، در کوره نور و گرما له له میزد و با سایههای دراز شدهاش عجیب به فانوسی عظیم و ساخته به سبک باروک میمانست. شیشههای سبز و سرخ و نارنجین پنجرهها رنگیناش میکرد و بالکنها و طاقدیسهای قوس در قوس و گنبدها و مهتابیها و دالانهای کرکره دارش تصویر سنگ آرایی مغشوشی در ذهن پدید میآورد و از زمانی که…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.