اعترافات در ساعت 7:45
درباره نویسنده لیزا انگر:
لیزا انگر (Lisa Unger) نویسنده کتاب اعترافات در ساعت 7:45، نویسنده پرفروش ترین NYT و بین المللی است. کتابهای او به 26 زبان منتشر شده و میلیونها نسخه در سراسر جهان فروخته شده است. در سال 2019، او دو نامزد دریافت جایزه ادگار دریافت کرد، افتخاری که فقط توسط چند نویسنده از جمله آگاتا کریستی برگزار شد. کارهای او در لیست “بهترین کتاب” از امروز ، مردم ، GMA ، EW ، آمازون ، IndieBound و بسیاری دیگر قرار گرفته است. او برای NYT ، WSJ ، NPR و Travel + Leisure نوشت. او با خانوادهاش در فلوریدا زندگی میکند.
درباره کتاب اعترافات در ساعت 7:45:
بابلیشر ویکلی: «اهریمنی باهوش… [یک] مهیج روانشناختی کاملاً ساخته شده»
تامپا بیز تایمز: «این تنظیم به هیجان انگیز کلاسیک پاتریسیا هایسمیت بزرگ غریبهای در قطار اشاره میکند، اما انگر داستان خاص خود را برای گفتن دارد … اعترافات در ساعت 7:45 یک کلاس کارشناسی ارشد در حالت تعلیق است.»
قسمتی از کتاب اعترافات در ساعت 7:45:
سلنا عاشق شغلش بود و در زندگی از هر فرصتی برای پرداختن به آن استفاده میکرد. جلسهای که با یکی از اربابرجوعهایش داشت خیلی طول کشیده بود. بنابراین، عملا قطار ساعت پنج و چهل دقیقه را از دست داده بود و خوب میدانست محال است بتواند به موقع به خانه برسد و شام را با همسرش، گراهام و دو پسر شیطانش استفان و اولیور صرف کند. بعد از آن هم کلی کار سرش میریخت، از جمله حمام بردن بچهها، بازی کردن با آنها، نظاره کردن دعواهایشان. و تازه اگر یک لحظه آرام میگرفتند، میتوانست چند دقیقهای تلویزیون تماشا کند. سلنا اغلب تا دیروقت کار نمیکرد و همیشه سر وقت به خانه بر میگشت؛ چون بعدازظهرهای شلوغ او بهترین بخش زندگیاش بودند.
ولی آن شب، بعد از جا ماندن از قطار ساعت پنج و چهل دقیقه، به جای اینکه تا رسیدن قطار ساعت هفت و چهل و پنج دقیقه در ایستگاه مترو منتظر بماند، تصمیم گرفت این فاصله دوساعته را به تکمیل چند کار دیگر در دفتر کارش بپردازد. هرچند نه به کار فکر میکرد نه به وظایف مادریاش، بلکه افکار دیگری ذهنش را مشغول کرده بودند؛ موضوعاتی که در پس زمینه ذهنش میدرخشیدند.
یک تاکسی گرفت و به سمت دفتر کارش حرکت کرد. در آن عصر سرد پاییزی و گذراندن روزی طولانی، سروصدای شهر و ازدحام جمعیت، او را از خود بیخود کرده بود. وارد لابی ساختمان شد که کف آن با سنگ مرمر پوشیده شده بود و دیوارهای درخشانی داشت. برای درمان که او را میشناخت سری تکان داد، کارتش را روی دستگاه گذاشت و به تنهایی سوار آسانسور شد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.